سید اسماعیل حمیری " کیسانی " مذهب بود؛ یعنی معتقد بود محمد حنفیه پسر امیر المومنین وامام زمان می باشد. در زمان امام صادق علیه السلام زندگی می کرد و شنید که حضرت به ایشان نسبت کفر داده است خدمت حضرت رسید و گفت: آیا من کافرم با اینکه شما را دوست دارم و کسانی که با شما دشمن هستم را دشمن می دارم؟! حضرت صادق علیه السلام فرمودند: شما حجت زمانه را قبول ندارید و دوست داشتن کفایت نمی کند...و کرامتی از امام صادق دید و شیعه شد و شعری سرود که:
تجعفرت ببسم الله و الله اکبر و ایقنت ان الله یعفوا و یغفروا
و شروع کردند فضایل امیر المونین را نقل کردن تا سکرات مرگ ایشان رسید، هنگام سکرات مرگ سید حمیری، در پیشانی او نقطه سیاهی پیدا شد و شروع به بزرگ شدن کرد طوری که تمام صورت او را فرا گرفت و او از این وضعیت به شدت مضطرب بود و بدنش می لرزید. هم مسلکی های او یعنی کیسانیها می گفتند نتیجه دنبال خلفا نرفتن و دنبال علی رفتن این است و او را شماتت می کردند؛ که یکدفعه دیدند سید زیر لب چیزی را زمزمه می کند، توجه کردند دیدند خطاب به حضرت امیرالمومنین علیه السلام می گوید: عمری در خانه شما بودم این طور باید دشمن شاد شوم؟! که یک دفعه همه دیدند آن نقطه سیاه به حالت اول برگشت و سفید و سفید شد و مانند ماه شب چهارده درخشید. سید گفت مرا بنشانید و چند خط شعر گفت و از دنیا رفت:
کذب الزاعمون ان علیا لیس ینجی محبه من هنات و ....
یعنی: کسانی که فکر می کنند علی آنها را تنها میگذارد، اشتباه می کنند الان علی آمد و به داد من رسید و ....